‍ در راهِ فیلسوف شدن

ما چی هستیم؟ من قبل از تولدم کجا بودم؟ چرا من خرگوش نیستم؟ یا کرگدن؟ چرا بزرگ میشم؟ چرا پیر میشم؟  چرا می میرم؟ هر چه در کتاب های اخترشناسی می گشت جواب این جور سؤال ها را پیدا نمی کرد. از کتاب زیست دبیرستان هم چیزی دستگیرش نشد؛ نه اینکه مشکل در این باشد که روشهای مطالعه و یادگیری را بلد نبود؛ نه. در جای اشتباهی دنبال جواب این جور سؤال ها می گشت. بچه ها مسخره اش می کردند. اسمش را گذاشته بودند بچه فیلسوف. اِنقدر فیلسوف فیلسوف گفتند که تصمیم گرفت برود ببیند این فلسفه چیست که مایه ی دردسرش شده. موضوع فلسفه، کلیات است و روش فلسفه، تعقل! » کتاب زیاد خوانده بود ولی این کلمه ها واقعاً قلمبه سلمبه بودند! چیزی از کتاب فلسفه ی دوستش که انسانی می خواند سر در نیاورد. باید کجا دنبال گمشده اش می گشت؟ به ذهنش رسید که در کتابخانه ی نزدیک خانه شان جستجو کند شاید فرجی حاصل شود. همین کار را هم کرد. صدها کتاب با موضوع فلسفه روی مانیتورِ کامپیوترِ کتابخانه جلویش ردیف شدند. گیج شده بود. همه ی اسم ها شبیه به هم و همه هم گُنده تر از دهان او بودند. ناگهان چشمش به یک اسم متفاوت افتاد : دنیای سوفی اثر یوستین گردر. هنوز همان کنجکاویِ بچگی همراهش بود. با خودش گفت من که از اسم بقیه ی کتاب ها چیزی نفهمیدم بگذار این یکی را بگیرم لااقل بفهمم چرا همچین اسمی رویش گذاشته اند. آن روز که نه ولی فردایش که از مدرسه برگشت شروع به خواندن کتاب کرد. واضح است که هنوز هم از روشهای مطالعه و یادگیری چیزی نمی دانست. انگار یک کتاب داستان بود. فهمید که سوفی دختری نروژی ست؛ که مثل خودش بازیگوش و کنجکاو است؛ و به طرزی اسرارآمیز، به وسیله ی غریبه ای همه چیزدان، راه و رسمِ فلسفیدن را فرا می گیرد. پسرِ قصه ی ما، با شوقی که ویژگی هر عاشقِ حقیقتی ست، کتاب را خواند و خواند تا به آخر رسید. حالا دیگر واقعاً یک بچه فیلسوف شده بود! از سقراط خوشش آمده بود و قضیه ی جام شوکران. و از دکارتو این حرفش که من می اندیشم پس هستم. با خودش فکر کرد: من که بهتر از دکارت می اندیشم پس حتماً بیشتر از او هستم! تصمیمش را گرفت! باید فیلسوف شوم.

#فیلسوف #مطالعه #دانشمندان_چگونه_مطالعه_میکنند #کتاب

#book #read #professor


مشخصات

آخرین جستجو ها